Instagram

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسجدگوهرشاد» ثبت شده است

***

یخ کرده بودم . عرق سرد را بر تنم احساس می کردم . بی هدف در صحن ها می چرخیدم و زمان را از یاد برده بودم . با این که بالاخره حرف دلم را به او گفته بودم ، احساس سبُکی نمی کردم . سنگین تر شده بودم . دلشوره داشتم . نمی دانستم روز بعد می بینم اش یا نه . با خودم فکر می کردم نکند از فردا دیگر نیاید . نکند نبینم اش . و بی درنگ به خودم نهیب می زدم که چه فکر باطلی ! مگر می شود نبینم اش . مگر می شود به زیارت نیاید . مگر می شود عادت هر روزه اش را ترک کند . 

تکلیف خودم را از حالا به بعد نمی دانستم . امیدوار بودم فردا هم مثل همیشه رأس ساعت همیشگی در حرم ببینم اش . با همین امید به سمت منزل به راه افتادم . توی راه به عکس العمل اش فکر می کردم . به اینکه ساکت و بی حرکت ایستاده بود . به اینکه سرش را پایین انداخته بود و به دقت به حرف هایم گوش می کرد . به اینکه حتا یک کلمه هم نگفت و به سوی مسجد حرکت کرد . انگار اصلا چیزی نشنیده بود یا انگار حرف مهمی نشنیده بود . 

هرچه بیشتر به او , واکنش اش فکر می کردم ، جزئیات کمتری را به خاطر می آوردم . مثل تصویری که هر لحظه در حال محو شدن بود . 

به خانه که رسیدم غروب شده بود . 

***