Instagram

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرودگاه رشت» ثبت شده است

مدت پروازمان را حدود سه ساعت و پانزده دقیقه اعلام کردند

ساعت 7:50 بر فراز البرز بودیم

کیفم را باز کردم و نامه ای را که مادر داده بود باز کرده و شروع کردم به خواندن

محتوای نامه عموما توصیه به صبر بود و سعه ی صدر ، چیزهایی که در من کمتر سراغش را می شود گرفت

( و البته دلیل اصلی این توصیه های مادر ، همسفر شدن من و خاله جان با ... بماند )

ساعت 8:35 بر فراز خلیج پاینده ی پارس

از این بالا می شد چند کشتی و لنج را به راحتی رصد کرد

تعدادشان البته اندک نبود

یک ایستگاه نفتی هم ( احتمالا ) دیدم

بعد از 17 سال دوباره بر فراز خلیج فارس قرار گرفته بودم و باز همان حس غرور

ساعت 9:00 صبح از بالا فقط یک سرزمین خشک و بی آب و علف پیداست

ظاهرا وارد خطوط هوایی عربستان شده ایم

از این بالا فقط یک کویر پهناور پیداست که تا چشم کار می کند وسعت دارد و یک جاده که از میان این برهوت ! گذشته است

ساعت 9:10

Doctor please

Doctor please

از طریق بلندگو درخواست پزشک کردند که : اگر در کاروان ، طبیب هست ، رجاءاً تعریف نفسه سریعاً

یکی از هم کاروانی ها را آوردند روی صندلی های جلوی ما ( که خالی بود ) نشاندند و کولر بالای سرش را روشن کردند و توصیه کردند به آرامی نفس عمیق بکشد .

ساعت 9:25

هر دم از این باغ بری می رسد

ظاهرا قرار گرفتن در ارتفاع بالا برای بعضی از هم کاروانی ها ، مشکلاتی در تنفس و ضربان قلب ایجاد می کند

این بار یک خانم را به صندلی های جلوی ما هدایت کردند و .. کولر و .. نفس عمیق و .. همان عبارتِ دکتر پلیز

ساعت 10:05

کم کم به منطقه ی کوهستانی عربستان نزدیک می شویم . به شهادت این که شهر مکه و بندرگاه بزرگ جده در منطقه ی کوهستانی حجاز قرار گرفته اند ، در می یابم که پایان پرواز نزدیک است .

ساعت 10:29

بر فراز جده ایم

جده ، شهر بزرگ ، وسیع و البته نسبتا پیشرفته ای است . و اصرار خاصی هم دارند که مساجد این شهر را طوری بسازند که قبله اش مستقیم در بیاید .

( شهر را که از بالا دیدم یاد دبی افتادم و خاطرات برایم زنده شد )

ساعت 10:40

Landing

ساعت 10:42

الحمد لله علی سلامة الوصول

این را سرمهماندار از بلندگو می گوید

در مطار ملک عبدالعزیز جده الدولی فرود آمدیم

حدود بیست دقیقه طول کشید تا هواپیما از باند به آشیانه برود

در این مسیر طولانی که در بزرگترین فرودگاه بین المللی جهان طی می کردیم ، از پنجره بیرون را می دیدم و سعی می کردم هواپیماها را شناسایی کنم

هواپیمای کشورهای ترکیه ، سوریه ، الجزایر ، انگلستان و .. البته امارات خودمان را شناختم

با دیدن نشان Fly Emirates  چنان ذوق زده شدم که انگار در کشور غریبه ، آشنا یافته بودم

با اتوبوس به سالن تشریفات ِ ورود ، منتقل شدیم

این اتوبوس ها که مسافتی کوتاه را از کنار پلکان هواپیما تا سالن سرپوشیده ی فرودگاه طی می کنند ، عموما برای اینکه گنجایش بیشتری در سوار کردن مسافر داشته باشند ، فقط تعداد محدودی صندلی دارند که ویژه ی سالمندان و بیماران است  .

یکی از همسفران که اولین بار بود سفر هوایی را تجربه می کرد ، شنیده بود برای رسیدن به مدینه باید حدود 6 ساعت از جده دور شویم ؛ به محض سوار شدن ، تصور کرد باید با همین اتوبوس ها تا مدینه برویم . ترسیده و شگفت زده گفت : یعنی باید 6 ساعت اینجا بایستیم ؟ :)

پس از تجدید وضو و پیدا کردن ساکهایمان که به طرز فجیعی روی زمین ریخته بود ، از سه گیت گذشتیم و هر بار گذرنامه نشان دادیم تا به منطقه ی خیمه گاهی ِ خارج از سالن رسیدیم .

فضایی با معماری زیبا که حالت خیمه ای ِ سقف ها ، موجب خنک نگاه داشتن هوای آن می شد .

اتوبوس ها منتظرمان بودند . با تاخیری نسبتا طولانی ، مدیر کاروان ، به جمع ملحق شد و گذرنامه ها را جمع کرد . ساک ها را در اتوبوس ها جاساز کردیم و خودمان هم سوار شدیم .

عجب اتوبوسی ! مسلمان نشنود کافر نبیناد

از گیت رد شدیم . ساک ها هم رد شدند . مدیر کاروان و معاونش منتظر بودند .

قرار شد ساک های همگی مسافران به صورت جمعی از کانتر بگذرد . بنابراین ما هم ساک هایمان را در کنار ساک های دیگر مسافران رها کردیم .

آقای اکبری ( مدیر کاروان ) کیف های سورمه ای رنگ حاوی گذرنامه ، کارت پرواز ، کارت واکسن و کارت شناسایی زائران را به ترتیب شماره روی یک ردیف از صندلی ها چیده بود . کیف ها که توزیع شد ، گفتند هرکس سیمکارت عربستان می خواهد همینجا بخرد .

به باجه ی فروش سیمکارت رفتیم . دوسیمکارت گرفتم برای خودم و خاله جان . همسفر گفت که تلفن همراهش را نیاورده و سیمکارت نمی خواهد .

بعد از کنترل گذرنامه ها توسط باجه ی پلیس ، وارد سالن ترانزیت شدیم .

گذرنامه ام را باز کردم و دیدم مُهر نیروی انتظامی مرز هوایی رشت ، در آخرین صفحه ی روادید خورده است .

قانونا مُهر خروج خورده بودیم !

در سالن انتظار غلغله ای بود که نگو . دو کاروان یکی از رشت و دیگری از صومعه سرا ، بیشتر مسافران هم مسن و حتی پیر و سالخورده . میانگین سنی مسافران را با یک نگاه می شد محاسبه کرد . چیزی بین 45 تا 50 . یعنی من می شدم جزء جوان ترین های کاروان .

در فاصله ای که بیکار بودیم ، مفاتیح گوشی م را ( یعنی گوشی دخترخاله را ) بلوتوث کردم برای خاله و راه میانبر دسترسی به آن را نشانش دادم . کمی هم دعا خواندم که صدای اذان بلند شد . خاله و آن همسفر دیگر رفتند وضوخانه .

نمازخانه ی سالن انتظار خیلی کوچک بود . بنابراین به نوبت رفتیم و نماز خواندیم . وقتی نماز تمام شد دیدم هواپیمای سعودی وارد آسمان رشت شد و اجازه ی لندینگ گرفت . هواپیمای خالی از مسافر ، از عربستان آمده بود برای بردن ما لبخند