Instagram

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیارت» ثبت شده است

وارد ساختمانی نوساز می شویم که حتی تابلوی سردرش هم هنوز نصب نشده .

شنیده بودم که زائران در بدو ورود به هتل ، توسط مدیر ایرانی استقبال (پذیرش) پذیرایی شده و به اتاقهایشان راهنمایی می شوند . اینجا از تیم ایرانی هتل خبری نیست . در سکوت و غربت ، کلیدها را گرفته و به راهروی آسانسورها می رویم .

با وجود پنج آسانسور ، ازدحام در مقابل آسانسورها زیاد است . متوجه می شوم که به دستور مدیر عرب ، سه آسانسور خاموش است . برخی از همسفران که گویا تجربه ی سفرهای اینچنینی را نداشته اند ، سراغ راه پله را می گیرند . توجیهشان می کنیم که اولا هفت طبقه را که نمی شود از راه پله رفت و ثانیا اینجا اصلا راه پله ندارد و فقط پلکان اضطراری دارد برای مواقع خاص .

یکی دو نفر از همسفران سراغ سرویس بهداشتی لابی را می گیرند . بقیه ی زائران هم انگار تازه به صرافت دستشویی رفتن افتاده اند . خصوصا همسفران مسن تر . کم کم راهروی مقابل آسانسورها خلوت می شود . در همین اثنا ، پس از مذاکره ی مدیر کاروان با مدیر هتل ، آسانسورهای دیگر هم به راه افتاده و بالاخره موفق می شویم خودمان را به طبقه ی هشتم برسانیم .

ساعت 18:20 به وقت عربستان سعودی . در اتاق 816 جاگیر می شویم . اولین کارم این است که به دستور همسفرجان از پنجره ، بیرون را دید بزنم و موقعیت را شناسایی کنم . می خواهیم ببینیم حالا  که در آخرین طبقه اقامت داریم ، می توانیم قبه الخضراء را ببینیم یا نه ؟

خیال باطلی است گویا . پنجره ی اتاق ، مشرف است به دو منظره ی فوق العاده !!!:

ساختمانی نیمه کاره و در حال ساخت

و یک فضای گود برداری شده و پی ریزی شده با مساحت تقریبی 1500 متر

احتمالا هر دو قرار است هتل بشوند .

خلاصه اینکه حرم از اینجا پیدا نیست . البته یک ساعت بعد که قبله یابی می کنیم ، موقعیت اتاق نسبت به حرم را راحت تر تشخیص می دهم .

ساعت 20:10

بعد از استحمام و اقامه ی نماز مغرب و عشاء ،  به رستوران می رویم برای صرف شام .

هنوز هم از خدمه ی ایرانی هتل خبری نیست .

در رستوران اعلام می کنند که بعد از صرف شام آماده ی تشرف به حرم شویم . همگی ساعت ها را به وقت عربستان تنظیم می کنند و قرارمان می شود رأس ساعت 9 شب .

وارد مدینه شده ایم . هتلمان تازه تاسیس است و نمی توانیم پیدایش کنیم . اتوبوس در شهر می چرخد . ناگهان چشمم به قبه الخضراء می افتد .

خدای من !

حرم پیامبر ! مقابل چشم من !

اللهم صل علی محمد و آل محمد

اشک ، امان نمی دهد که خوب تماشا کنم این گنبد زیبا را .

در جستجوی هتل حرم را دور می زنیم ، دوباره و سه باره . گویا مسجدالنبی محوری است که ما را به گرد خویش در طواف آورده . بعد از یک ساعت طواف بر مدار مسجدالرسول ، هتل را پیدا می کنیم بالاخره . ساختمانهای بلند اجازه نمی دهند گنبد را ببینیم . اما گویا حرم در همین نزدیکی است و فاصله ی هتل تا حرم کوتاه است .

پیاده می شویم و ساک به دست وارد هتل می شویم .

بسم الله و بالله

سه شنبه 18/11/90  مقارن 14 ربیع الاول 1433

مبدأ : فرودگاه سردار جنگل رشت

مقصد : فرودگاه ملک عبدالعزیز جده

می شود گفت شب اصلا نخوابیدم . از اشتیاق سفر خواب به چشمم نمی آمد .

گفته بودند ساعت سه و نیم فرودگاه باشید . ما البته همان سه و نیم تازه بیدار شدیم . همسر برادرم گفته بود می خواهد تا فرودگاه مشایعتم کند . هرچه گفتم زمستان است و نیمه شب است و هوا سرد است ، قبول نکرد .

مادر تا آمد صدایم کند که بیدار شوم ، نشستم روی تخت : من بیدارم

ساک را بسته بودم از شب قبل .

غسل زیارت هم کرده بودم و لباس های سفرم را آماده گذاشته بودم .

مانتوم را برای اولین بار بود که می پوشیدم . پس چند « انا انزلناه » خواندم و به تن کردم .

ساک را برداشتیم و به راه افتادیم . قرارمان با خاله در فرودگاه بود .

رفتیم دنبال همسر برادرم و به سمت فرودگاه به راه افتادیم .