Instagram

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر

و جئنا ببضاعه مزجاه فأوف لنا الکیل و تصدق علینا

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

در صندلیها جاگیر شدیم . ساعت به وقت ایران عزیز 12:30 است و به وقت عربستان ، 12:00

هوا گرم است

وقت اذان را نمی دانیم

راستی تاریخ عربستان یک روز جلوتر از تقویم ایران است . این را از مُهر روی پاسپورت فهمیدم : 15 ربیع الاول

اتوبوس به راه می افتد و کم کم از شهر فاصله می گیریم . به هر مسافر بسته ای حاوی آب میوه ، کیک ، موز ، و دستمال کاغذی می دهند . بیشتر همسفران شروع می کنند به خوردن . من اما میل چندانی ندارم . دفترچه ام را باز می کنم و شروع می کنم به یادداشت وقایع

ساعت 13:30 به وقت ایران . اکثر همسفران به خواب رفته اند .

تابلوهای راهنمای جاده ای : مدینه المنوره 318 ک م

معمولا در سفرهای جاده ای ، چون عادت به خوابیدن ندارم ، خودم را سرگرم تماشای جاده می کنم . این عادت را از 7 سالگی و اولین سفر زمینی ام به مشهد به ارث دارم . معمولا مناظر اطراف را تماشا می کنم و تابلوها را می خوانم . اینجا اما یکدست ، بیابان است . منظره ای برای تماشا نیست . به یاد زمانی می افتم که از ابوظبی به دبی می رفتیم . جاده ی میان راه در حد فاصل ابوظبی تا دبی هم همینقدر خشک و بی آب و علف بود و فقط بیلبوردهای بزرگ تبلیغاتی در طرفین اتوبان ، جاده را از یکنواختی بیرون آورده بود .

ساعت به وقت ایران 13:34

فاصله تا جحفه 59 کیلومتر

حجفه میقاتی است که فاصله ی اندکی با مکه دارد و عموما زائرانی که در حج تمتع ابتدا به مکه مشرف می شوند ، در این میقات محرم می گردند .

یک گله شتر در حاشیه ی سمت راست جاده می بینم .

حالا دیگر همه ی همسفران خوابیده اند . چیزی به ساعت 14 نمانده . سعی می کنم بخوابم . چرتکی می زنم و بیدار می شوم .

ساعت 14:30 به وقت ایران

به یک مَطعَم می رسیم . اتوبوس در محوطه ی باز مقابل مطعم توقف می کند . همسفران به مدد آقای جازمی پور ( معاون کاروان ) کم کم بیدار می شوند . به اتفاق خاله به سمت سرویس های بهداشتی می رویم و وضو می گیریم . نمازخانه ی نسبتا بزرگی حدودا به مساحت 150 متر در ضلع جنوبی مطعم قرار دارد که به صورت L طراحی شده . وقتی وارد نمازخانه می شوم می بینم چند نفر از آقایان همینجا دقیقا در فاصله ی یک متری از درب ورودی به نماز ایستاده اند و فضای چندانی برای نماز خواندن ما خانمها باقی نمانده . بعضی از خانمها هم بی خیالِ قواعد ، جلوتر از آقایان تکبیر می گویند و نماز می بندند . نمیدانم باید به کدامشان معترض شوم ؟ به آقایان که این همه فضا را ول کرده اند و آمده اند اینجا یا به خانمها که یادشان رفته نباید جلوتر از آقایان بایستند . با صدایی که آقایان بشنوند می گویم « چرا اینجا ایستادین ؟ حالا ما خانمها کجا نماز بخوانیم ؟» یکی از آقایان با لهجه ی رشتی می گوید « خانم ! این همه جا ، خب برو جلوتر نماز بخوان » یکی از خانمها هم پشتش در می آید که « حاج آقا (روحانی کاروان) گفت اینجا ایرادی نداره زن ها از مردها جلوتر وایسن  » حرصم گرفته بود از این همه جهالت . گفتم « اون جایی که حاج آقا گفتن ایراد نداره ، مسجد الحرامه خانم نه رستوران بین راهی اونم نماز ط... » حرفم را ادامه ندادم چون بحث را بی فایده می دیدم . مانده بودم چه کنم که باز آقای جازمی پور به دادم رسید و زاویه ی مسجد را نشانم داد و گفت آنجا نماز بخوانم . هنوز تکبیر نگفته بودم که شنیدم خانمی به یکی از همسفران می گفت : نماز را چهار رکعتی بخوان . چادرم را که کشیده بودم جلوی صورتم ، عقب بردم تا ببینم این افاضات از چه کسی صادر شده . بعـــله ، آن همسفر دیگر بود . نمی توانستم بی تفاوت باشم . گفتم : « اینجا نه مکه است نه مدینه ، جایی که میتوانید نماز را کامل بخوانید ، جایی است که آرزو میکردید کاش وطنتون بود . آرزو دارید اینجا وطنتون باشه ؟ » همسفر حرفی برای گفتن نداشت : پس نمازم رو شکسته بخونم ؟

بعد از آن ماجرای مفصل که سر دو تا دورکعتی داشتیم ، خیلی احساس ضعف و گرسنگی غالب شده بود . با خودم فکر میکردم با این جماعت جهال خدا عاقبتمان را به خیر کند . به اتفاق خاله رفتیم به سمت سالن بزرگ رستوران و کنار همسفران دیگر جایی برای نشستن پیدا کردیم . غذا سیب زمینی سرخ شده بود و چند ناگت مرغ کوچک و یک نان پیتا + ماست و نوشابه