از گیت رد شدیم . ساک ها هم رد شدند . مدیر کاروان و معاونش منتظر بودند .
قرار شد ساک های همگی مسافران به صورت جمعی از کانتر بگذرد . بنابراین ما هم ساک هایمان را در کنار ساک های دیگر مسافران رها کردیم .
آقای اکبری ( مدیر کاروان ) کیف های سورمه ای رنگ حاوی گذرنامه ، کارت پرواز ، کارت واکسن و کارت شناسایی زائران را به ترتیب شماره روی یک ردیف از صندلی ها چیده بود . کیف ها که توزیع شد ، گفتند هرکس سیمکارت عربستان می خواهد همینجا بخرد .
به باجه ی فروش سیمکارت رفتیم . دوسیمکارت گرفتم برای خودم و خاله جان . همسفر گفت که تلفن همراهش را نیاورده و سیمکارت نمی خواهد .
بعد از کنترل گذرنامه ها توسط باجه ی پلیس ، وارد سالن ترانزیت شدیم .
گذرنامه ام را باز کردم و دیدم مُهر نیروی انتظامی مرز هوایی رشت ، در آخرین صفحه ی روادید خورده است .
قانونا مُهر خروج خورده بودیم !
در سالن انتظار غلغله ای بود که نگو . دو کاروان یکی از رشت و دیگری از صومعه سرا ، بیشتر مسافران هم مسن و حتی پیر و سالخورده . میانگین سنی مسافران را با یک نگاه می شد محاسبه کرد . چیزی بین 45 تا 50 . یعنی من می شدم جزء جوان ترین های کاروان .
در فاصله ای که بیکار بودیم ، مفاتیح گوشی م را ( یعنی گوشی دخترخاله را ) بلوتوث کردم برای خاله و راه میانبر دسترسی به آن را نشانش دادم . کمی هم دعا خواندم که صدای اذان بلند شد . خاله و آن همسفر دیگر رفتند وضوخانه .
نمازخانه ی سالن انتظار خیلی کوچک بود . بنابراین به نوبت رفتیم و نماز خواندیم . وقتی نماز تمام شد دیدم هواپیمای سعودی وارد آسمان رشت شد و اجازه ی لندینگ گرفت . هواپیمای خالی از مسافر ، از عربستان آمده بود برای بردن ما
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.